شاعر/ جستجوگر/ آموزگار
بگذارید نامِ شهر، نامِ دانشگاه و نامِ شخص را نگویم تا رسمِ رازداری و جوانمردی باقی بماند… قصه این است: سالها پیش برای روز دانشجو به یکی از دانشگاهها در یکی از استانها دعوت شدم، طبق معمول …
“کیستی” یا “هویت” چیزِ بسیار مهمی است که اگر دربارهی آن فکر نکنیم دچار گرفتاریهای مسخرهای خواهیم شد. میگویم “مسخره” چون وقتی از خودمان فاصله بگیریم و این توان را داشته باشیم تا “خود” را از چشمِ …
چهارشنبه عصر در اردیبهشتِ بهاریِ چهارصد و سه در نمایشگاه کتاب تهران، استاد پرویز بیگی (شاعر پیشکسوت و مدیر بنگاه انتشاراتی فصل پنجم) باز این خاطرهی کهنه را بزرگوارانه و با لبخند پیش کشید و گفت: تو …
نمیدانم این نوشته را از کجا بیآغازم که بوی بدی ندهد، یعنی طوری نشود که به کسانی اهانت شود، پس مثل همیشه مینویسم… قلم خودش خواهد دانست چه کند و کجا برود… سی و پنج سال است …
سالها پیش در یک مدرسه کار میکردم که معروف بود خانوادههای خیلی مذهبی بچههایشان را به آنجا میفرستند که در کنار بچههای غیر مذهبی درس نخوانند که خدای ناکرده متوجه نشوند مثلا داستان لکلکها دروغ بوده و …
کلید اسرار- قسمت اول: اینجور دوست دارم! گاه به بهانهای دلم میخواهد چیزی بنویسم اما چیزی رسن میاندازد به گردنِ قلم که: “فلانی ناراحت میشود! بهمانی دلش میگیرد! مخاطب گمانِ بد میکند” و ازین دست نصایح که …
دیوارهای هنرستان هنرهای زیبای پسران تهران (جایی که دلم برایش تنگ شده است) اول آجری بوده است، از آن آجرهای بندکشی شدهی قدیمی، یادآورِ تهرانِ قدیم…تهرانِ خلوت… تهرانِ یاکریم و صدای تار و تنبک… تهرانِ ایرانی… اما …
.به تُندی گفت: میمانیم! گفتیمش: مزن! لاف است!کلاهِ آهنین افتاد… این، یکمُشت الیاف است… از آن خونها که بر فرشِ خیابان ریخت دانستم،دهانِ هرزهتیغان چون حسابِ لوطیان صاف است! تو را دستِ قضا از لانه کجکج میکشد …
چند روز قبل کسی به رحمت خدا رفت، من او را نمیشناختم جز اینکه چندبار با دوچهرهی متفاوت در تلویزیون دیده بودمَش، چندبار با مو و ریش و سبیل و ابرو، چندبار بدون مو و ریش و …