حسین جنتی

شاعر/ جستجوگر/ آموزگار

شهروند موقت

احتمالات

عبارت “شهروند موقت” مدت‌هاست در سرم می‌چرخد، یعنی مدت‌هاست فکر می‌کنم تا چه زمانی خودم را شهروند می‌دانستم؟ از کِی کناره گرفتم؟ از چه زمانی فکر کردم فقط در کشور بمانم و زندگی کنم و خودم را شهروند ندانم؟ کد ملی و شماره شناسنامه جز برای خرید اینترنتی یا برای کار بانکی چه مفهومی برای من دارد؟ راستش آن “ملیتِ مدرن” برای من هیچ معنایی ندارد! سال‌هاست اینکه دولت و حکومت مرا به رسمیت بشناسد یا نه ابدا برایم اهمیت ندارد! من شهروندِ شاهنامه‌ی فردوسی‌ام! ساکنِ کلیات سعدی! روان در دیوانِ خواجه! و اساسا “اهلِ شعرم”… از کِی شهروند نیستم؟

فکر می‌کنم به سال‌های خیلی دور و ایام نوجوانی، اگر ناراحت نمی‌شوید باید بگویم در سال‌های نوجوانی، صدای اذانِ مغرب که بلند می‌شد وضو می‌گرفتم و با اشتیاق می‌رفتم به مسجد، کیف می‌کردم از اینکه در صف بایستم، زمزمه کنم و بعد همسایه‌ها و اهلِ محل را ببینم، خدا رحمت کند حاج‌سلطانعلی را، بین دو نماز لابلای صفوف می‌چرخید و با صدای بلند می‌گفت: “یومیه” و هرکس هرچقدر دلش می‌خواست پول می‌داد برای کمک به مسجد…چای بعد از نماز هم عالی بود! عالی! اما یک چیزی از همان آغاز آزارم می‌داد، آن همه شیرینی که شکلِ مهربانِ دینداری در کامِ آن نوجوان می‌ریخت بعد از چای و شروعِ منبرِ روحانیانِ مسجد، تلخ می‌شد…چرا؟ زیرا که آن چهره‌ی مهربان بدل می‌شد به سختگیری‌های فقهی و هرجور حساب می‌کردی باید می‌رفتی جهنم! تازه وقتی به اوایل جوانی رسیدم وضع بدتر شد! متوجه شدم نیمی بلکه بیشتر از نیمی از سخنانِ روحانیون در ماستمالی و ماله‌کشی‌های سیاسی‌ست! خسته شدم… با مسجد وداع کردم… هنوز صدای اذان که می‌آید لعنتشان می‌کنم… سال‌های نوجوانی، شروعِ داستانِ شاعریِ من هم بود، کم‌کم وارد فضای ادبی و فرهنگی هم شدم، بعد به ناچار چیزی را شناختم به نام “اداره ارشاد” که به هرشکل سامان دادن امور فرهنگی در شهر را بعهده داشت. کم‌کم فهمیدم چون از آموزه‌های “بعد از چای مسجد” جا مانده‌ام و این “جاماندگی” در گفتار و رفتارم پیداست “آن‌ها” مرا بازی نمی‌دهند… خدا گواه است قصه نیست! این‌ها بخشی از تجربه‌ی زیسته‌ی من است…

بیشترِ همکلاسی‌های شعر، ظاهرا بعد از چای نشسته بودند و تا پایان منبرها را شنیده بودند و یا تاب آورده بودند یا اصلا مشکلی نداشتند… چرا که نه تنها “بازی بودند” بلکه استخدام شدند و همین روزها کم‌کم بازنشسته هم می‌شوند… من اما فهمیدم که شماره شناسنامه و بعدها کد ملی ام اعدادی تشریفاتی بودند، اخبار که گوش می‌دادم “من” ابدا در شمار نمی‌آمدم! گوینده می‌گفت: “آحادِ ملت در راهپیمایی شرکت کردند” و من در خانه بودم پس قطعا با من نبود! می‌گفت: “همه دل در گروِ فلان دارند…” و من که از دلم خبر داشتم می‌دانستم که با من نیست…در همه‌ی این سال‌ها همینطور بود، من و امثالِ من عقب بودیم، بیرون بودیم، در شمار نمی‌آمدیم… و تنها اشتباه ما این بود: بعد چای ننشستیم!

گاهی سال‌ها طول می‌کشد که از یک‌نفر سلبِ شهروندی شود، یعنی شخص همچنان با خودش فکر می‌کند که موضوع از طرفِ “آن‌ها” اینقدر جدی نیست و او همچنان رسمیت دارد، اما کم‌کم متقاعد می‌شود و می‌رود یک‌گوشه‌ای زندگی‌اش را می‌کند… یا اصلا چمدانش را برمی‌دارد و می‌رود خارج… اما بعضی آدم‌ها در لحظه سلبِ شهروندی می‌شوند… مثلا خبرنگارند، می‌روند مجلس با نماینده مصاحبه کنند، نماینده می‌زند زیرِ گوششان! همان سیلی درجا شهروندی آنان را از بین می‌برد! بعد ممکن است بروند خارج و بشوند بلای جانِ”آن‌ها”… خوشت بیاید یا نیاید بدجوری هم موی دماغ می‌شوند! دیده‌ام که می‌گویم… یا مثلا دارند زندگی‌شان را می‌کنند… کتابشان را چاپ می‌کنند… در خارج درسشان را می‌خوانند… بعد ناگهان زن و بچه‌شان را با دو موشک در آسمان می‌زنند! و بعد پررو هم هستند! بعد آن نویسنده‌ی درسخوانِ آرام ناگهان شهروندی‌اش و زن و بچه‌اش و همه‌چیزش از دست می‌رود و “آن‌ها” باز به دردسر می‌افتند… یا هزارتای دیگر…ده‌هزارتای دیگر… تعداد آن‌ها که شهروند نیستند زیاد است، یعنی زیاد شده است… بقیه هم موقتا شهروندی خود را دارند و هیچکس، حتی خودشان نمی‌دانند از کِی شهروند نخواهند بود…

۲۳ دی ۱۴۰۱

دیدگاه ها

نازنین

23 دی 1401 - 15:23

ممنونم از شما آقای جنتی.

پاسخ

ناشناس ۱۲۰۱

23 دی 1401 - 15:24

مانند همیشه از قلم شما استاد بزرگوار (چه شعر باشد و چه نثر) لذت می‌برم
به امید رفتن “آن‌ها” و دریافت دوباره شهروندی !

پاسخ

شهروند موقت ۲

23 دی 1401 - 15:25

چقدر زیبا نوشتید
به قول آقای رسول خادم ما خودی نیستیم و از ابتدا غیرِخودی بودیم

پاسخ

barbados_fa@twitter

23 دی 1401 - 15:28

راستش این لزوما چیز بدی نیست. من شهروندیم رو در کل جهان از دست دادم. یعنی رفتم آمریکا و اروپا هم زندگی کردم، بازم احساس کردم از اونام که بعد از چای ننشستم. خلاصه اینکه بیشتر عوام‌الناس بعد از چای می‌نشینند. هرجه بری هم یه جور برنامه بعد از چایی هست که امثال من نمی‌تونیم تحمل کنیم و بلند می‌شیم. بعد یهو چشم وا می‌کنی می‌بینی که شهروند موقت این دنیا شدی. نمی‌دونم، شاید یه‌روز دوباره احساس شهروندی کنم یه جایی، شایدم کلا بعد از این دو سه روز برنامه دیگه‌ای باشه و من اونجا احساس شهروندی کنم. شایدم کلا احساس شهروندی به ما نیومده، نه توی این دنیا، نه توی اونیکی‌ها!

پاسخ

Leila

23 دی 1401 - 15:29

از همان اول هم جزئی از این کل منفور نبودیم بحمدلله

پاسخ

صالح براتی

23 دی 1401 - 15:37

رَه از دوطرف باز وَ رفتن نتوانم
زنجیر به پایم وَ شکستن نتوانم…
#امیرعباس_جنتی

پاسخ

مهدی جعفری

23 دی 1401 - 15:38

در کشوری مسئولانش احکام نرون دارند

سرب سوزان است پاسخ گر بپرسی از عدالت
هر ره دگر می‌شود مسدود جز راه رضالت

احکام نرون = بدقلق . بدجنس . بد ذات
که به آخوندیسم تعلق دارد

پاسخ

ELL.BELL

23 دی 1401 - 15:47

بعد چای ننشستگانیم.
ما یک شهروند با شناسنامه تشریفاتی هستیم.

پاسخ

میرمیران

23 دی 1401 - 15:49

این جهان بر مثال مرداری است
کرکسان گرد او هزار هزار
این بر آن میزند همی مخلب
آن بر این میزند همی منقار
آخرالامر برپرند همه
هم به خود باز ماند این مردار

شما بر خوان سخن نشسته اید و همکاسه سنایی و عطارید. شهروند دائم جهان جان را با شهروندی موقت بساط دونان چکار. شما کوه دردید و این شب زخم را به سپیده فردا خواهید سپرد. به “خویشاوندی های پنهان” و پیوندهای زلال بیاندیشید.
دل قوی دار که بنیاد بقا محکم از اوست.

پاسخ

رهگذر

23 دی 1401 - 15:56

بعد از “چای مسجد” هم نشستم اما هرگز گفتار سیاست آلود برخی از اهل منبر را پای دین نگذاشتم، اما در یک چیز با شما احساس مشترک دارم و آن همین سلب شهروندی است، چه مثال خوبی بود آن تلویزیون و آحاد ملت…

پاسخ

بهنام

23 دی 1401 - 16:04

زیبا نوشته بودید. اینایی که گفتید کلیش خاطرات ما هم بود.

پاسخ

مهناز

23 دی 1401 - 16:19

چقدر قشنگ نوشتید..دم شما گرم

پاسخ

نعمت اللهی

23 دی 1401 - 16:22

قلمت شیواست و بیانت عالی
درد دل همه ما همینه

پاسخ

رضا مرداد

23 دی 1401 - 17:34

دوست من، حکایت و حق‌نوشته شما، داستان بسیاری از اهل اندیشه است که «دین» امری «قدسی» نبوده برایشان و «فردی و دلی» بوده و به ویژه اگر «معلم» و «شاعر» هم بوده باشند.

پاسخ

محمدعلی

23 دی 1401 - 17:48

یک جوری انگار نظام طبقاتی را زنده کرده اند، همان نطامی که درآن حق ها وابسته به طبقه بود… یک زمانی طبقه ها به خون وابسته بودند، حالا فرق کرده، پیشرفت کرده، طبقه ی خودی ها… طبقه غیر خودی ها…

پاسخ

بهروز

23 دی 1401 - 18:04

سلام…
شبیه نه، عین زندگی اکثر ایرانیان..
درود استاد

پاسخ

رامین

23 دی 1401 - 19:25

👏

پاسخ

شادی

23 دی 1401 - 19:37

عالی بود این متن ؛ چقدر به دل می نشیند ، بس که همخوان است با وجود آدم 👌🏻👌🏻👌🏻

پاسخ

سینا آبکناری

23 دی 1401 - 19:59

وای از آن روزی که کفه ما روستاوند ها سنگین تر از شهروندان موقت و گزینشی و فرمایشی شود . آنوقت ماییم که شهروندانی خواهیم بود که سرود آبادی و آزادگی را یکدل و یکصدا به گوش هستی می‌رسانیم و این را از برکت ننشستن تا انتهای منبر داریم .

پاسخ

ناشناس

23 دی 1401 - 20:22

شما شهروند مُلک عشق هستید

پاسخ

آ سد معین

23 دی 1401 - 20:36

شما ساکن شهر دلی جناب جنتی عزیز
به علی دایی نگاه کنید سالهاست شهروند شهر دلند خداست که عزت و حب یک انسان را در قلوب ملتی قرار میدهد که تابع هیچ رسانه ای نیستند

پاسخ

حبیب الهی.به امید روزی که احاد ملت ریشه کن شونند و دست از چاپ لوسی بردارند

23 دی 1401 - 20:49

به امید روزی که این احاد ریشه کن شونند

پاسخ

حسین جنتی نسب

23 دی 1401 - 21:50

درود بر استاد
از تشابه اسم و فامیلم با نام شما و اشعارتون بسیار لذت میبرم
من هم از گروه بعد چای نشستگانم ولی ای کاش چون شما در همان نوجوانی پا میشدم و تا همین چند سال قبل پای منبر فریب و ریا نمی نشستم

پاسخ

نسیم

24 دی 1401 - 02:44

این روزها بیشتر از همیشه به شهروندان موقتی که ((حتی خودشان نمی‌دانند از کِی شهروند نخواهند بود…)) و واکنش و رفتارهاشون در مواجهه با مسائل و مصیبت‌های روزانه فکر می‌کنم و نمی‌دونم نسبت بهشون چه دیدگاه و رفتاری باید داشته باشم که غیرمنصفانه نباشه.

ممنون از شما آقای جنتی که بعد چای ننشستید🙏🏻🌱

پاسخ

نوشین

24 دی 1401 - 11:38

والله ، اینطور که مرحوم پدر می گفتند ، از اساس قرار بود جامعه بی طبقه توحیدی تأسیس شود ، تا از عالم کودکی پای به دوره نوجوانی نهادیم ، طبقات مردمان از تقسیم بندی طبقاتی مرحوم « لینه » پیچیده تر شده بود !!!! شهروندی علاوه بر زیرگروه وزیر شاخه ، رده و راسته هم داشت و بنده عملا هیچ بودم ودنیایم هیچستان محض !!!!
تمامی سال های نوجوانی ، به ادعای حکومت مولای متقیان اندیشیدم ، حاکمی که سهم طلحه و زبیر و گدای یهودی از بیت المال یکسان بود !!!! و اکنون در میانسالی آموخته ام در کلام که آراسته باشی لزوما ، پیراستگی رفتار را نباید انتظار داشت . مدعا حکومت عدل علی است که در آن تقوی مزیت اجتماعی نبود ، لکن این حجم از رانت و خودی و غیر خودی …….
سپاس که بعد چای ننشستید ، جماعت بر منبر خدای را نمی شناسند ، او کریمانه نان می دهد و از ایمان نمی پرسد ، اینان نان و ایمانمان را توأمان ستاندند

پاسخ

زهرا آقایی

24 دی 1401 - 15:19

به شهروند نبودنم افتخار می‌کنم آن‌گاه که از جنس آنها نباشم.
سبز و آزاد باشید جناب جنتی بزرگوار 💚🕊

پاسخ

شهروند موقت

24 دی 1401 - 15:47

ما هم بعد چای ننشتیم اینقدر زیر بار فشار نماز بخوان نماز بخوان خانواده قرار گرفتیم که اصلا به چای نرسیدیم از همان اول شهروند موقت شدیم راه مان نه تنها از آنها از دینشان هم جدا شد انشالله که زودتر همین شهروندی خود را هم از دست دهیم

پاسخ

شهروند موقت 3

24 دی 1401 - 15:49

از خدا که دور نیست از شما چرا اینقدر زیر بار فشار نماز بخوان نماز بخوان خانواده قرار گرفتیم که اصلا به چای نرسیدیم از همان اول شهروند موقت شدیم راه مان نه تنها از آنها از دینشان هم جدا شد انشالله که زودتر همین شهروندی خود را هم از دست دهیم

پاسخ

شهروند اجباری

24 دی 1401 - 15:49

از خدا که دور نیست از شما چرا اینقدر زیر بار فشار نماز بخوان نماز بخوان خانواده قرار گرفتیم که اصلا به چای نرسیدیم از همان اول شهروند موقت شدیم راه مان نه تنها از آنها از دینشان هم جدا شد انشالله که زودتر همین شهروندی خود را هم از دست دهیم

پاسخ

لیلی

27 دی 1401 - 21:41

چقدر نوشته هاتون رو زندگی کردم،من هم شهروند نیستم!

پاسخ

امیر علوی

4 بهمن 1401 - 02:16

سلام و درود‌، اشعارتان را دوست دارم. موفق باشید

پاسخ

ناشناس

18 بهمن 1401 - 19:34

نویسنده اید قهار و شرح دردید بسیار! منکر وجودشان نیستم اما بانیان این دردها به مراتب بیشتر منافقانی هستند که بلندگوی صدای امثال شما عزیز شدند و خود پشت پرده منافع را به دولپ در می یابند

پاسخ

ناشهروند

1 اسفند 1401 - 21:43

درود بر این درد آشنا و بر این همه دردآشنا
قلمتان پایدار و پر رهرو و از اطاعت شیخ وسلطان در امان باد🌹

پاسخ

ناشناس

6 اسفند 1401 - 22:24

خدا حفظتون کنه

پاسخ

شازده کوچولو

29 اسفند 1401 - 05:44

اهل شعر که باشی “فقط” خانه‌ات جایی است که دیگران می پندارند در حالی که تو با تب و تاب، خانه‌ای در طرف دیگر شب ساخته‌ای.

پاسخ

مسعود

25 خرداد 1402 - 12:09

حق را جستم خالص نیافتم ، باطل لاف حق زد پندار کردم حق را یافتم ، دریغ که حق جز لافتی نباشد.

پاسخ

امیر

19 تیر 1402 - 14:34

نوشته های شما، چه شعر و چه نثر، مثل یک نسیم خنک در یک محیط خفقان اور می باشد

پاسخ

یک دیدگاه بنویسید

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.