حسین جنتی

شاعر/ جستجوگر/ آموزگار

خانه، خانه خواهد شد…

در خبرها دیدم که اعضای هیات مدیره دفتر شعر جوان و نیمی از هیات‌مدیره انجمنِ شاعرانِ ایران استعفا داده‌اند… به چند و چون و دلایلِ این موضوع کاری ندارم، با عزیزانِ سالهای دور هم سخنی نیست… احتمالا حالا نهادهای مثلا فرهنگی، چند جوانِ رعنای حزب‌اللهی یا چند ظاهرالصلاحِ وسط‌زی را می‌فرستند آنجا و خانه‌ی شاعران که سال‌ها با همه‌ی کمکاری‌ها خانه‌ی شعر بود به خانه‌ی مجیز بدل خواهد شد… این هم مهم نیست، می خواهم آنها که گسیل می‌شوند برای فتحِ آن خانه چند چیز را بدانند:

اول اینکه آجر به آجر آن خانه با شما از خاطراتِ رفت و آمد و حضورِ ما خواهد گفت، صدای ما آنجاست… شعرِ ما از این اتاق به آن اتاق سرک می‌کشد و از پیشِ چشمتان می‌رود در باغ و دورِ حوض می‌چرخد و بر‌می‌گردد، اگر شب آنجا بمانید صدای من و مرتضی و محمدرضا و دیگران راکه خسته از کارِ روزِ قبل شب‌را (مثلِ خیلی شبهای دیگر) آنجا مانده‌ایم می‌شنوید.. در حالی که آن صندلی‌های سیاه را به هم چسبانده‌ایم و دورِ رادیاتور شوفاژ کز کرده‌ایم که یخ نزنیم صدای ما را می‌شنوید که گاهی درباره‌ی معنای بیتی بحث می‌کنیم، گاهی درباره‌ی شعر روزگار دعوا می‌کنیم، گاهی می‌خندیم… گاهی می‌گرییم… شاید اگر به باغ انجمن بروید کسی پاچه‌هایش را بالا زده تا فواره‌ی حوض را تمیز کند و آب دارد می‌ریزد روی سرش و یکی دیگر دستش را دراز کرده تا آچار فرانسه را بدهد به او… نترسید! او که در حوض است منم و آن یکی مرتضی!

یا اگر بروید در زیرزمین ترسناکِ ساختمان، از اتاقِ تاریکِ سمتِ چپی صدای تق تق خواهید شنید! باز نترسید! منم که دارم پمپ سوخته‌ی موتورخانه را باز می‌کنم ببرم سیم‌پیچی تا پنجاه‌هزار تومان هزینه باز و بستِ پمپ را ندهیم که صرفه‌جویی شده باشد! اگر صدای خانمی را از اتاق هیات مدیره شنیدید که به شوخی و جدی دارد به کسی می‌گوید بی‌شعور! نگران نشوید! خانم دکتر راکعی‌ست و احتمالا من دوباره صریح و بی‌پرده درباره مدیریتش چیزی گفته‌ام و دارد سعی می‌کند خودش را کنترل کند… یا اگر صدای دل‌انگیزِ آوازِ آذری شنیدید همانجا بایستید که قطع نشود! ساعد باقری‌ست که برایمان می‌خواند… باید این‌ها را تحمل کنید تا برایتان عادی شود… اما مورد بعد: به دیوارها میخ نکوبید! ساختمان تاریخی‌ست… هرجا رسیدید مثل قبلی‌ها کافه درست نکنید و اگر درست کردید سرِ درآمدش دعوا نکنید… چفتِ پنجره‌ی آبدارخانه خراب است مراقب باشید بعد از ظهر که می‌روید باز نمانده باشد… روزهای برفی و بارانی جویِ جلوی درِ خیابان نعمتی را بررسی کنید آشغال نگرفته باشد وگرنه آب می‌آید داخل باغ و می‌رود زیرِ پِیِ ساختمان، شهرداری هم زورش می‌آید کمک کند من هم نیستم بروم شهرداری منطقه با عربده‌کشی بیاورمشان که ساختمان خراب نشود! تازه باید خودتان زیر باران بایستید چتر بگیرید روی سرِ مهندس شهرداری که دارد کارِ کارگران را نظارت می‌کند! بعد هم آن ساعت آبدارچی رفته و باید برایشان چای بیاورید و همه‌ی اینها احتمالا در شانِ شما نیست… خلاصه ساختمان حیف است… سالم نگهش دارید.

تا یادم نرفته سفارشِ آن میزِ بیضیِ قهوه‌ای وسطِ سالن را هم بکنم! بگذارید همانجا باشد… کم آدم‌هایی دورِ آن میز شعر نخوانده‌اند…
اما نکته‌ی آخر: این سفارش‌ها که کردم نیمی برای حفظِ آن خانه‌ی تاریخی‌ست و نیم دیگرش به خاطر خودمان! ما خیلی زود برمی‌گردیم و دوباره دورِ میزِ بیضی می‌نشینیم و شعر می‌خوانیم و شعر می‌گوییم… ما بر‌می‌گردیم و نه مثل قبلی‌ها وامدارِ چپ خواهیم بود و نه مثل شما ماله‌کِشِ راست! فقط چپ و راست چای می‌خوریم و شعر می‌خوانیم…

۱ دی ۱۴۰۱

دیدگاه ها

زهرا آقایی

1 دی 1401 - 15:48

💛🕊🕊

پاسخ

مریم طاهری

1 دی 1401 - 15:50

پرت شدیم درست به ۱۰ سال پیش… به دعوت‌نامه شما برای کارگاه مقدماتی شعر… به عکس آن صندلی که زیرش نوشته بودید جای تو خالیست… دلم برای جای جای آن خانه تنگ است… از روزی که شما رفتید دلمان نکشید پایمان را داخل آن خانه بگذاریم… منتظر میمانیم تا آن “خانه” دوباره “خانه” شود… بنشینیم دور میز و بگوییم “استاد جنتی” و شما مکرر تاکید کنید که من استاد نیستم…بیاید آن روزی که یکساعت زودتر خودم را برسانم تا نزدیک ترین صندلی به تخته کارگاه از آنِ من باشد و تا شما شعر خواندید فورا وزنش را بگویم و یک آفرین‌ِ جانانه را از استاد بگیرم… چقدر “جای شما و ما خالیست” واقعا…

پاسخ

آزاده

1 دی 1401 - 16:53

بغض کردم هم برای شما هم برای مرتضی برمیگردین خیلی زود

پاسخ

روژین

1 دی 1401 - 17:18

در این روزگار تلخ نوشته های شما مایه ی دلگرمی است

پاسخ

علی محمدی

1 دی 1401 - 17:50

با شما عم عصر بودن خودش افتخار است شاعر جان

پاسخ

مرتضی لطفی

1 دی 1401 - 18:57

ما بر‌می‌گردیم. من تکه های دلم را از اتاق به اتاق آنجا برمی‌دارم به هم می چسبانم.
دوربینم را بر می‌دارم از شعرخوانی ها عکس می گیرم.
می مانم تا آخرین نفر، شعرها را گوش می‌دهم، شعر می خوانم.
دور هم چای می خوریم و بعد همانجا لقمه نانی می خوریم و روی صندلی ها می نشینیم که مضامین مهم شعرهای آن جلسه را موشکافی کنیم.
ما بر می گردیم برای جلسه آینده پوستر تهیه می کنیم.
ما برمی گردیم و در ایوان دلپذیر آن خانه شعر می خوانیم.
من دوباره کتابهای انباری تاریک را به صف می کنم. انبار کوچ بالا را مرتب می کنم و حواسم هست که اگر باران آمد، کتابها خیس نخورند.
ما برمیگردیم و کتاب‌های شعر دریت و درمان، کتاب های دلخواهمان را در کمدهای شیشه‌ای گوشه سالن می چینیم.
ما برمی گردیم و از صبح دوشنبه، منتظر بعد از ظهر یکشنبه می‌مانیم که عزیزانمان بیایند و شعر بخوانیم.
ما برمی‌گردیم.

پاسخ

الف ب

1 دی 1401 - 19:34

باید برگردید شما به این خانه، و همه نخبگان و دلسوزان دیگر به وطن…
به امید آن روز

پاسخ

لقا

1 دی 1401 - 20:13

وکاش من آبدارچی آن خانه باشم وته مانده های عمرم را با سپردن گوشهای دلم به شمایان سپری کنم.کاش!!!!!

پاسخ

محمد

1 دی 1401 - 21:04

دم شما گرم، روح زخمی و خراش خورده مون رو نوازش کردید…
ان شاءالله که به زودی هم شما، هم همه کس و همه چیز در این مملکت به جای اصلی خودش بر می گرده.

پاسخ

Ali kia

1 دی 1401 - 22:30

و اون روز دور نیست..
اشکمو درآوردی
✌🏻🕊️🌱💚

پاسخ

سینا به‌منش

1 دی 1401 - 22:57

ما خیلی زود برمی‌گردیم و دوباره دورِ میزِ بیضی می‌نشینیم و شعر می‌خوانیم و شعر می‌گوییم…
اما الان خودت باید جواب این همکارم را بدهی… می‌پرسد چرا اینجوری شدی؟… دوباره در کشورت جوانی را اعدام کردند؟

پاسخ

کامیاب

2 دی 1401 - 01:43

دروود برادر.درست میشه برادر.باید درست بشه.فقط باید دل خراب شدن و از نو ساختنش رو داشته باشیم

پاسخ

Roya

2 دی 1401 - 05:03

تموم میشه این شب
سپیده ی صبح نزدیکه …

پاسخ

محمد

2 دی 1401 - 06:10

این عو عو سگان و گرد سم خران و سیمرغ پوشالی… ایشان نیز بگذرد

پاسخ

بیتا یاری

2 دی 1401 - 08:03

ما برمیگردیم

پاسخ

دوست

2 دی 1401 - 13:13

سپیده‌دم‌امید‌هنوز‌پابرجاست،،مشتاقان هم‌بسیار،،در‌انتظار،،بسر‌می‌رسد‌یایان‌شبه سیه،،ما‌هم‌به‌نور‌حقیقت‌هم‌امیدوار،،

پاسخ

غزل

2 دی 1401 - 13:24

آقای جنتی
وقتی برگشتین منم با خودتون می برین؟

پاسخ

ناشناس

2 دی 1401 - 22:05

خانه دل چو نور عشق دارد و دلها به هم نزدیک غصه چیست قصه نبودنتان را در خانه دل غزلِ صفای بودتان را میسراییم ،!

پاسخ

ناشناس

3 دی 1401 - 09:57

اشکم در امد همه جا چنین است

پاسخ

احمد صادقی ازنجان ۰۹۱۲۱۴۱۱۷۳۰ آقای جنتی اگر به پاورقی های مطالب تان نگاه کردید اگر زنگ بزنید سپاسگزارم احمد صادقی اززنجان

4 دی 1401 - 22:51

بادرود و سپاس
به حضور اقای جنتی
شماره تلفن تان را پیدا نکردم
اگر پیام بنده را درزیر مطالب تان مشاهده کردید محبت کنید یک پیام تلفنی بگذارید
۰۹۱۲۱۴۱۱۷۳۰
احمدصادقی اززنجان

پاسخ

ناشناس

6 دی 1401 - 08:27

بسیار عالی،به امید آن روز.

پاسخ

Haqq

8 دی 1401 - 23:16

چه قلم خوبی!
بسیار زیبا و البته دردناک!

پاسخ

مائده

17 اسفند 1401 - 19:02

مو به تنم سیخ شد… آرزو‌ می کنم خانه دوباره خانه شود

پاسخ

نگار

27 خرداد 1402 - 20:51

💔

پاسخ

بهمن

18 آذر 1402 - 00:42

در گذشته بیت می دادند به بیت
حالیا بیتی رود در راه بیت !
همین !

پاسخ

یحیی

24 آذر 1402 - 21:23

بسیار کار مثبتی بود احرتان با خدا

پاسخ

یک دیدگاه بنویسید

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.