خانه، خانه خواهد شد…
در خبرها دیدم که اعضای هیات مدیره دفتر شعر جوان و نیمی از هیاتمدیره انجمنِ شاعرانِ ایران استعفا دادهاند… به چند و چون و دلایلِ این موضوع کاری ندارم، با عزیزانِ سالهای دور هم سخنی نیست… احتمالا حالا نهادهای مثلا فرهنگی، چند جوانِ رعنای حزباللهی یا چند ظاهرالصلاحِ وسطزی را میفرستند آنجا و خانهی شاعران که سالها با همهی کمکاریها خانهی شعر بود به خانهی مجیز بدل خواهد شد… این هم مهم نیست، می خواهم آنها که گسیل میشوند برای فتحِ آن خانه چند چیز را بدانند:
اول اینکه آجر به آجر آن خانه با شما از خاطراتِ رفت و آمد و حضورِ ما خواهد گفت، صدای ما آنجاست… شعرِ ما از این اتاق به آن اتاق سرک میکشد و از پیشِ چشمتان میرود در باغ و دورِ حوض میچرخد و برمیگردد، اگر شب آنجا بمانید صدای من و مرتضی و محمدرضا و دیگران راکه خسته از کارِ روزِ قبل شبرا (مثلِ خیلی شبهای دیگر) آنجا ماندهایم میشنوید.. در حالی که آن صندلیهای سیاه را به هم چسباندهایم و دورِ رادیاتور شوفاژ کز کردهایم که یخ نزنیم صدای ما را میشنوید که گاهی دربارهی معنای بیتی بحث میکنیم، گاهی دربارهی شعر روزگار دعوا میکنیم، گاهی میخندیم… گاهی میگرییم… شاید اگر به باغ انجمن بروید کسی پاچههایش را بالا زده تا فوارهی حوض را تمیز کند و آب دارد میریزد روی سرش و یکی دیگر دستش را دراز کرده تا آچار فرانسه را بدهد به او… نترسید! او که در حوض است منم و آن یکی مرتضی!
یا اگر بروید در زیرزمین ترسناکِ ساختمان، از اتاقِ تاریکِ سمتِ چپی صدای تق تق خواهید شنید! باز نترسید! منم که دارم پمپ سوختهی موتورخانه را باز میکنم ببرم سیمپیچی تا پنجاههزار تومان هزینه باز و بستِ پمپ را ندهیم که صرفهجویی شده باشد! اگر صدای خانمی را از اتاق هیات مدیره شنیدید که به شوخی و جدی دارد به کسی میگوید بیشعور! نگران نشوید! خانم دکتر راکعیست و احتمالا من دوباره صریح و بیپرده درباره مدیریتش چیزی گفتهام و دارد سعی میکند خودش را کنترل کند… یا اگر صدای دلانگیزِ آوازِ آذری شنیدید همانجا بایستید که قطع نشود! ساعد باقریست که برایمان میخواند… باید اینها را تحمل کنید تا برایتان عادی شود… اما مورد بعد: به دیوارها میخ نکوبید! ساختمان تاریخیست… هرجا رسیدید مثل قبلیها کافه درست نکنید و اگر درست کردید سرِ درآمدش دعوا نکنید… چفتِ پنجرهی آبدارخانه خراب است مراقب باشید بعد از ظهر که میروید باز نمانده باشد… روزهای برفی و بارانی جویِ جلوی درِ خیابان نعمتی را بررسی کنید آشغال نگرفته باشد وگرنه آب میآید داخل باغ و میرود زیرِ پِیِ ساختمان، شهرداری هم زورش میآید کمک کند من هم نیستم بروم شهرداری منطقه با عربدهکشی بیاورمشان که ساختمان خراب نشود! تازه باید خودتان زیر باران بایستید چتر بگیرید روی سرِ مهندس شهرداری که دارد کارِ کارگران را نظارت میکند! بعد هم آن ساعت آبدارچی رفته و باید برایشان چای بیاورید و همهی اینها احتمالا در شانِ شما نیست… خلاصه ساختمان حیف است… سالم نگهش دارید.
تا یادم نرفته سفارشِ آن میزِ بیضیِ قهوهای وسطِ سالن را هم بکنم! بگذارید همانجا باشد… کم آدمهایی دورِ آن میز شعر نخواندهاند…
اما نکتهی آخر: این سفارشها که کردم نیمی برای حفظِ آن خانهی تاریخیست و نیم دیگرش به خاطر خودمان! ما خیلی زود برمیگردیم و دوباره دورِ میزِ بیضی مینشینیم و شعر میخوانیم و شعر میگوییم… ما برمیگردیم و نه مثل قبلیها وامدارِ چپ خواهیم بود و نه مثل شما مالهکِشِ راست! فقط چپ و راست چای میخوریم و شعر میخوانیم…
دیدگاه ها
زهرا آقایی
1 دی 1401 - 15:48💛🕊🕊
مریم طاهری
1 دی 1401 - 15:50پرت شدیم درست به ۱۰ سال پیش… به دعوتنامه شما برای کارگاه مقدماتی شعر… به عکس آن صندلی که زیرش نوشته بودید جای تو خالیست… دلم برای جای جای آن خانه تنگ است… از روزی که شما رفتید دلمان نکشید پایمان را داخل آن خانه بگذاریم… منتظر میمانیم تا آن “خانه” دوباره “خانه” شود… بنشینیم دور میز و بگوییم “استاد جنتی” و شما مکرر تاکید کنید که من استاد نیستم…بیاید آن روزی که یکساعت زودتر خودم را برسانم تا نزدیک ترین صندلی به تخته کارگاه از آنِ من باشد و تا شما شعر خواندید فورا وزنش را بگویم و یک آفرینِ جانانه را از استاد بگیرم… چقدر “جای شما و ما خالیست” واقعا…
آزاده
1 دی 1401 - 16:53بغض کردم هم برای شما هم برای مرتضی برمیگردین خیلی زود
روژین
1 دی 1401 - 17:18در این روزگار تلخ نوشته های شما مایه ی دلگرمی است
علی محمدی
1 دی 1401 - 17:50با شما عم عصر بودن خودش افتخار است شاعر جان
مرتضی لطفی
1 دی 1401 - 18:57ما برمیگردیم. من تکه های دلم را از اتاق به اتاق آنجا برمیدارم به هم می چسبانم.
دوربینم را بر میدارم از شعرخوانی ها عکس می گیرم.
می مانم تا آخرین نفر، شعرها را گوش میدهم، شعر می خوانم.
دور هم چای می خوریم و بعد همانجا لقمه نانی می خوریم و روی صندلی ها می نشینیم که مضامین مهم شعرهای آن جلسه را موشکافی کنیم.
ما بر می گردیم برای جلسه آینده پوستر تهیه می کنیم.
ما برمی گردیم و در ایوان دلپذیر آن خانه شعر می خوانیم.
من دوباره کتابهای انباری تاریک را به صف می کنم. انبار کوچ بالا را مرتب می کنم و حواسم هست که اگر باران آمد، کتابها خیس نخورند.
ما برمیگردیم و کتابهای شعر دریت و درمان، کتاب های دلخواهمان را در کمدهای شیشهای گوشه سالن می چینیم.
ما برمی گردیم و از صبح دوشنبه، منتظر بعد از ظهر یکشنبه میمانیم که عزیزانمان بیایند و شعر بخوانیم.
ما برمیگردیم.
الف ب
1 دی 1401 - 19:34باید برگردید شما به این خانه، و همه نخبگان و دلسوزان دیگر به وطن…
به امید آن روز
لقا
1 دی 1401 - 20:13وکاش من آبدارچی آن خانه باشم وته مانده های عمرم را با سپردن گوشهای دلم به شمایان سپری کنم.کاش!!!!!
محمد
1 دی 1401 - 21:04دم شما گرم، روح زخمی و خراش خورده مون رو نوازش کردید…
ان شاءالله که به زودی هم شما، هم همه کس و همه چیز در این مملکت به جای اصلی خودش بر می گرده.
Ali kia
1 دی 1401 - 22:30و اون روز دور نیست..
اشکمو درآوردی
✌🏻🕊️🌱💚
سینا بهمنش
1 دی 1401 - 22:57ما خیلی زود برمیگردیم و دوباره دورِ میزِ بیضی مینشینیم و شعر میخوانیم و شعر میگوییم…
اما الان خودت باید جواب این همکارم را بدهی… میپرسد چرا اینجوری شدی؟… دوباره در کشورت جوانی را اعدام کردند؟
کامیاب
2 دی 1401 - 01:43دروود برادر.درست میشه برادر.باید درست بشه.فقط باید دل خراب شدن و از نو ساختنش رو داشته باشیم
Roya
2 دی 1401 - 05:03تموم میشه این شب
سپیده ی صبح نزدیکه …
محمد
2 دی 1401 - 06:10این عو عو سگان و گرد سم خران و سیمرغ پوشالی… ایشان نیز بگذرد
بیتا یاری
2 دی 1401 - 08:03ما برمیگردیم
دوست
2 دی 1401 - 13:13سپیدهدمامیدهنوزپابرجاست،،مشتاقان همبسیار،،درانتظار،،بسرمیرسدیایانشبه سیه،،ماهمبهنورحقیقتهمامیدوار،،
غزل
2 دی 1401 - 13:24آقای جنتی
وقتی برگشتین منم با خودتون می برین؟
ناشناس
2 دی 1401 - 22:05خانه دل چو نور عشق دارد و دلها به هم نزدیک غصه چیست قصه نبودنتان را در خانه دل غزلِ صفای بودتان را میسراییم ،!
ناشناس
3 دی 1401 - 09:57اشکم در امد همه جا چنین است
احمد صادقی ازنجان ۰۹۱۲۱۴۱۱۷۳۰ آقای جنتی اگر به پاورقی های مطالب تان نگاه کردید اگر زنگ بزنید سپاسگزارم احمد صادقی اززنجان
4 دی 1401 - 22:51بادرود و سپاس
به حضور اقای جنتی
شماره تلفن تان را پیدا نکردم
اگر پیام بنده را درزیر مطالب تان مشاهده کردید محبت کنید یک پیام تلفنی بگذارید
۰۹۱۲۱۴۱۱۷۳۰
احمدصادقی اززنجان
ناشناس
6 دی 1401 - 08:27بسیار عالی،به امید آن روز.
Haqq
8 دی 1401 - 23:16چه قلم خوبی!
بسیار زیبا و البته دردناک!
مائده
17 اسفند 1401 - 19:02مو به تنم سیخ شد… آرزو می کنم خانه دوباره خانه شود
نگار
27 خرداد 1402 - 20:51💔
بهمن
18 آذر 1402 - 00:42در گذشته بیت می دادند به بیت
حالیا بیتی رود در راه بیت !
همین !
یحیی
24 آذر 1402 - 21:23بسیار کار مثبتی بود احرتان با خدا
acarkcedE
19 آبان 1403 - 00:06emla cream and priligy tablets Mohammed VzXhQLhfUAxQsbmXuB 6 26 2022
یک دیدگاه بنویسید