حسین جنتی

شاعر/ جستجوگر/ آموزگار

شغلِ شما چیست؟!

“کیستی” یا “هویت” چیزِ بسیار مهمی است که اگر درباره‌ی آن فکر نکنیم دچار گرفتاریهای مسخره‌ای خواهیم شد. می‌گویم “مسخره” چون وقتی از خودمان فاصله بگیریم و این توان را داشته باشیم تا “خود” را از چشمِ دیگران ببینیم، گاه ممکن است به تمسخر به “خویشتن” بخندیم! من از وقتی دستِ چپ و راستم را شناختم دنبالِ این بودم که “معنای” خودم را بفهمم، یعنی بدانم کیستم و این “کیستی” چقدر مقاوم است و تا چه میزان سست؟ برای همین شروع کردم به شناختِ “دیگران”، یعنی تلاش کردم ببینم “کیستی” دیگران با چه چیز تعریف می‌شود؟ نتیجه طبیعتا مختلف بود اما یکی از نتایج بسیار به دست آمد. و آن این بود که بسیاری از انسان‌ها که من آنان را بررسیدم، هویتشان به شغلشان گره خورده است. یعنی اگر از هریک آن‌ها بپرسی کیستی؟ پاسخش معطوف به جایگاه شغلی اوست و متاسفانه بسیار دیدم که با استفاده از کلمات، در جایگاهِ خویش غلو هم می‌کند… مثلا می‌گوید: من کارشناسِ محتوا هستم در یک شرکت بین المللی (اگر از کلمات انگلیسی استفاده نکند) بعد اگر کار او را از نزدیک ببینی متوجه می‌شوی در یک شرکت کوچک برای صفحه اینستاگرامِ شرکت، متنِ سه خطیِ بانمک می‌نویسد! شلوغ‌کاری در مورد جایگاهِ شغلی عموما جهل نیست! برعکس، نوعی علم است، علم به نداشتنِ هویتِ قابل تعریف! اگر کسی به این باور رسیده باشد که به خودی خود، به عنوانِ یک انسان می‌تواند نقش‌های هویتیِ معمولی خود را بگیرد و به درستی در آن نقوش ظاهر شود، همین برای داشتنِ هویتِ قابل اعتنا برای او کافیست. یک پدرِ خوب بودن کم هویتی نیست! و اگر کسی این را فهمیده باشد وقتی از او بپرسی “کیستی؟” در پاسخ نیازی نیست بگوید در فلان اداره مدیرِ بخشِ فلان هستم! مثلا می‌گوید: نامم این است و پدرِ دو فرزند هستم و همسرِ زنی که چنان است… یعنی “کیستیِ” او با “موجودیتِ ذاتیِ” او قابل تعریف است نه با سمتی که ممکن است هفته‌ی بعد از او بگیرند و به همکار چاپلوس‌ترش بدهند! یا بعد از سی‌سال خدمتِ شرافتمدانه (ان‌شاءالله) بازنشست بشود و تمام! حالا کیستی؟ بنده مدیر بازنشسته هستم! حالا چه کنیم؟! گره زدنِ هویتِ انسانی به مناسبِ شغلی آدم را تهی می‌کند، اینطور است که برخی که بسیار انسان‌های شریفی هم هستند به دلیلِ اینکه جامعه شغلِ آنان را (به غلط) پَست می‌انگارند، دچارِ سرخوردگی می‌شوند، چون باور کرده‌اند که “کیستیِ” ایشان شغلشان است… من قبلا معلم بودم، بعد معاون و همه‌کاره‌ی مدرسه، ولی پاسخم به سوال “کیستی” این بود: شاعرم! مدت کمی در پیکِ موتوری نامه و بسته‌های مردم را جابجا می‌کردم ولی پاسخ همان بود، شاعر بودم، هرجا هرکاری کردم، شغلم نبودم! شاعر بودم! از درون! به بیرون هم هیچ اهمیتی نمی‌دادم… حالا هم همین است، الان کارمندِ معمولیِ یک شرکت خصوصی هستم، هیچوقت برایم مهم نبوده و نیست که دیگران پیشرفت را در چه چیز می‌بینند… من شاعرم و “کیستیِ” خودم را دارم. خلاصه اینکه نگذارید هویتِ شما شعلتان باشد، رفتگرید؟! دستمریزاد! آفرین! کار مهمی می‌کنید، اما اگر دیگران شغل شما را پست می‌دانند آن‌ها نمی‌دانند شما آدمِ مهربانی هستید، نمی‌دانند پدر خوبی هستید، نمی‌فهمند شما از کارتان جدا هستید… مدیرِ جایی هستید؟! آفرین! این خیلی خوب است اما کافی نیست چون ممکن است در جلسه‌ِ بعدی، مدیرکل شما را برکنار کند! بعد چه هستید؟! من این را می‌فهمم: “هویت” به چیزهای مادی نیست… به ماشینِ من نیست چرا که با اولین غفلت به آهن‌پاره بدل خواهد شد! به لباس من نیست زیرا در ویترین‌های باب‌همایون تا دلتان بخواهد کت و شلوار ریخته! به سمت من نیست چون به یک امضا بند است… “هویت” در چیزهای معنوی‌ست… مهربانی هویت است… شعور هویت است… افتادگی هویت است… هنر هویت است… هیچ چیز مادی هویت نیست، باد نکنید لطفا، دنیا سوزنستان است!

۲۹ آبان ۱۴۰۳

دیدگاه ها

ناشناس

29 آبان 1403 - 14:31

بسیار عالی

پاسخ

رشید

29 آبان 1403 - 14:41

دستمریزاد استادِ سخن

پاسخ

مازیار شش‌بلوکی

29 آبان 1403 - 14:51

حرف حساب از شاعر حسابی

پاسخ

احسان فتوحی اردکانی

29 آبان 1403 - 15:29

چه نکته و‌تلنگر بجایی!
عالی بود.
اگر همه در باره خودشان اینگونه بیاندیشند، به وجوه قابل افتخار در وجود خودشان آگاه خواهند شد. احتمالا برای تعالی بیشتر تلاش خواهند کرد و دنیا جای بهتری خواهد شد.
برقرار باشید جناب جنتی عزیز

پاسخ

ناشناس

29 آبان 1403 - 15:40

هویت من انسان بودن منست به هرمقدارکه از آدمیت دورشویم از هویتم دور میشویم،

پاسخ

علی

29 آبان 1403 - 18:55

اتفاقا من هم شاعر شاعر بدی هم نیستم اما هر کجا که گفتم شاعرم….

پاسخ

یک دیدگاه بنویسید

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.