حسین جنتی

شاعر/ جستجوگر/ آموزگار

فقر، عریان شده است

نمی‌دانم این نوشته را از کجا بیآغازم که بوی بدی ندهد، یعنی طوری نشود که به کسانی اهانت شود، پس مثل همیشه می‌نویسم… قلم خودش خواهد دانست چه کند و کجا برود…

سی و پنج سال است که در کناره‌ی ورامین زندگی می‌کنم، روزگار، به خاطرِ شغلِ پدر که استادکارِ فرشِ ایرانی بود ما را کشید به ورامینِ سی و پنج سالِ پیش که در آن روز، یکی از مراکزِ مهمِ تولیدِ فرشِ ایرانی بود. پدرم در کناره‌ی ورامین، در یک روستا که از انبوهیِ درختان، خیابانش آفتاب را سکه‌سکه می‌دید، خانه‌ی بزرگی خرید، حیاطِ بزرگ، درختِ انگوری که نیمی از حیاط را سایه کرده بود، کاجِ بلندی که هنوز در مقابلِ خاطره‌ی بلندایش احساسِ کوچکی می‌کنم… همسایه کناری “مش ممد” بود که خدایش بیامرزد… خانه‌ی بزرگی داشت و طویله‌ی گاوهایش به خانه‌اش چسبیده بود. اسمِ یکی از ماده‌گاوها “زیبا” بود و خدا می‌داند اسمش را می‌شناخت، می‌رفتیم جلوی طویله و صدا می‌زدیم: “زیبا!”… می‌آمد و از دستمان نان می‌گرفت… ما اما شیرِ تازه‌ی صبحانه را از “تاج خانم” که همسایه‌ی کوچه‌ی پایین بود می‌گرفتیم… بعدها برای پسرش آمد خواستگاری تنها خواهرِ ما و جوابِ رد شنید، بچه‌ی خوبی بود، حالا پیر شده… می‌بینمش گاهی و چقدر آدم محترم و ساده‌ای‌ست… کمی دورتر از خانه‌ی ما زمین‌های سرسبزِ کشاورزی بود، خیلی دلنشین و زیبا، ما حق نداشتیم تنها برویم آنجا، مادرمان نگران بود، اما خانه‌ی گِلیِ وسطِ زمین‌ها خانه‌ی قشنگی بود، شاید صدسال بود که آنجا بود… خشتِ خام و تیر چوبی و ایوانی مشرف به بوته‌های خیار… عباس‌آقا در آن خانه ساکن بود با همسرش، هر دو پیر بودند و پسرِ جوانی داشتند، رعیتِ خان بود، پسرش درسِ حساب خواند و سال‌ها بعد کارمندِ بانک شد و اولین کسی بود که بعدها سکه‌ی بیست و پنج تومانیِ دورنگ را به اهالی نشان داد! اسمِ پسرِ عباس‌آقا قاسم بود، نمی‌دانم حالا کجاست، اما اگر تصادفا این یادداشت را می‌بیند، بداند ما خانواده‌ی او را دوست داشتیم، خیلی هم دوست داشتیم و پدرمان می‌گفت مردم نباید به عباس‌آقا بی‌حرمتی کنند، رعیتِ کسی بودن عیبی ندارد… خدا رحمت کند عباس‌آقا را… روستای ما یک حمامِ عمومی داشت، از همان حمام‌ها که “انجمنِ تهران” در زمانِ شاهِ مخلوعِ خدابیامرز در همه‌ی روستاها ساخته بودند، اسمِ حمام بخاطرِ اسمِ متولی‌اش، “حمامِ خانوم کوچیک بود” ، خانوم کوچیک حالا پیرِزن است و هنوز اینجاست… سالم باشد ان‌شاالله… یک صندلیِ اوراق داشت، می‌گذاشت جلوی درِ حمام و می‌نشست روی صندلی، زنِ تو پُرِ باجذبه‌ای بود، تازه کلاسِ اولِ ابتدایی را تمام کرده بودم و از ذوقم همه چیز را روی در و دیوار باصدای بلند می‌خواندم که بقیه بدانند باسوادم! یک‌روز از جلوی حمام رد می‌شدم، خانم کوچیک نشسته بود، یک بسته‌ی مقواییِ کوچکِ لگدمال شده افتاده بود وسطِ کوچه، ایستادم و با لکنت شروع کردم به خواندن: کِ رِ ست… کَ رَ ست… کُ… خانم کوچیک پرید و با لگد زد مقوا را پرت کرد آنطرف و سرش را کرد توی حمام و گفت: خانوما! آشغالاتون رو نریزید تو کوچه! مَرد رد میشه! تا امروز هروقت یادم می‌آید سرخ می‌شوم… آخ‌آخ! مغازه‌ی سیدعلی… خدا رحمتش کند… قفسه‌های چوبی… ویترینِ چوبی… یخچالِ صندوقی… از طناب و فانوس و بیل و اسباب بازی و کوزه تا پنیر و ماست و مربا و برنج… ای داد… ما “غریب” بودیم… اصلا لفظِ غریب، لفظِ مرسومی بود، همه‌جا می‌شنیدی… غریبا زیاد شدن! غریبا خراب کردن! به غریب زمین نفروشید! ما همه‌ی اینها را تحمل کردیم، در کوچه… در صف نانوایی… در بقالی… در مدرسه… بچه‌های بومی‌ها کم‌کم با ما بزرگ شدند، عده‌ای درس خواندند… اوضاع فرق کرد… ما حل شدیم… احترام داشتیم… زندگی کردیم… همه‌ی این‌ها را گفتم که بگویم اشکالاتِ فرهنگی به مرور داشت حل می‌شد، روستا بزرگ شد، شهر شد… بهتر شد… اما الان و مخصوصا در این چهار پنج سالِ اخیر یک اتفاقِ عجیب افتاده، گرانی و فقر خیلی‌ها را کشانده به این اطراف، اجاره از تهران خیلی کمتر است، از جاهای دیگر برای کار می‌آیند به تهران و برای سکونت می‌روند به اطراف، ازینجا به بعدش سخت است، فقر، فقط گرسنگیِ شکم نیست… اما وقتی شکم گرسنه باشد، و کابوسِ سرپناه، مغزِ آدم را مثلِ موریانه بِجَوَد و دنیا تنگ شود، دیگر مجالی برای هیچ چیز نمی‌ماند و آدمیزاد به تربیتِ فرزند و حکمت و اخلاق و این چیزهای پیشِ پا افتاده (!) توجهی نمی‌کند و اگر این فقر با همه‌ی خصوصیاتِ حیرت‌انگیزش طولانی شود، نسلی خواهد ساخت که به هیچ اصلِ اخلاقی پایبند نیست، آموزش ندیده و فقط یک چیز را بلد است: گرگ باش و گلیم خودت را از آب بکش بیرون…می‌گویی: لطفا زباله‌ی چیزی را که خوردی نیانداز وسطِ کوچه… با حیرت نگاهت می‌کند و با پرخاش و تعجب می‌گوید: همه می‌ریزند ول کن عمو! و تازه این کوچکترینِ چیزهاست… صف؟ معنی ندارد! ادب در گفتگو؟ اساسا چیست؟! و هزار چیزِ دیگر… خدا گواه است نمی‌خواهم شلوغش کنم، از جامعه شناسی هم جز مطالعه‌ی آرا و گفته‌های دیگران چیزی نمی‌دانم، اما اما اگر این فقر ادامه پیدا کند، چندسال دیگر تمامِ این فیلم‌های ژانرِ زامبی که آمریکایی‌ها فرت و فرت تولید می‌کنند را به چشم خواهیم دید… پیش‌پرده‌اش شروع شده… تنها نه در کناره‌ی شهرها که در قلبِ پایتخت… وقتی کیکِ جشنِ غدیر را تقسیم می‌کردند در ویدوهای شبکه‌های مجازی دیدم و بارها خودم در خیابان‌ها دیدمشان که راه می‌روند و نگاه می‌کنند…

۲۰ تیر ۱۴۰۲

دیدگاه ها

هادی

20 تیر 1402 - 20:23

سلام حسین جان ، بسیار متن قوی و عالی بود، چشمان تر شد گذشته خودم امد جلو نظرم، موفق باشی امیدوارم آینده ای بهتر از امروزمان را بسازیم

پاسخ

ناشناس

20 تیر 1402 - 20:28

واقعا ترسناک شده همه جا ؛ حتی من وقتی به بچه ها میگم درس بخونید میگن درس بخونیم که چی ؛ ما باید بریم کار کنیم که پول دربیاریم

پاسخ

محمد

20 تیر 1402 - 20:30

خیلی زیبا بود.
‏مادر ‎سیاوش محمودی پسر ۱۶ ساله‌ای که در اعتراضات سراسری کشته شد:
«دستی که برای آزادی مشت نشه برای گدایی دراز میشه.»

پاسخ

مجید

20 تیر 1402 - 20:32

ادبیات شما دلنشین
امید ک سلامت باشید
در پناه حق

پاسخ

محسن

20 تیر 1402 - 20:55

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
ن وَالْقَلَمِ وَمَا یَسْطُرُونَ
و چه قلم زیبایی عجیب قلم است تمام سال ها را با شما زیستم زندگی کردم ،بسیار زیبا و حقیقت محض
انا غریب
در میان تمام صداها، سه صدا اهمیت فراوانی دارد صداى قلم اهل قلم ، صداى پاى مجاهدان و صداى چرخ ریسندگان. آرى، امّتى عزیز است که علم و قدرت و اقتصادش پویا باشد
در روزگاری که اندیشه را محدود یا حتی تعطیل می‌کنند، اهل قلم را در بند می‌کنند چنین انتظار است که قدرت به سمت ثروت میرود و اعتنایی به ارزش های اجتماعی اخلاقی حتی انسانی ندارد وآن هنگام که اهل اندیشه ، قلم و قدرت چنین شد اقتصاد نیز مضمحل می‌شود
کاری می‌بایست
به خانم کوچیک سلام برسانید

پاسخ

وحدت مهربان

20 تیر 1402 - 20:59

عالی بود حسین جان

پاسخ

مظاهر

20 تیر 1402 - 21:31

خدا عاقبت ما رو با این قوم یعجوج و معوج بخیر بگذرونه. همه چی داره هر روز بدتر میشه.

پاسخ

ناهید سورنی

20 تیر 1402 - 21:32

دست مریزاد آقایِ جنتی بزرگوار
فقر و پیامدهای ناگوار آن از جمله شکاف روزافزونِ طبقاتی، آسیب‌های ماندگار و جبران ناپذیر به جسم و روانِ به ویژه نسلِ جوان، می‌زند، آمار روزافزون اعتیاد، افسردگی، طلاق و خودکشی گویایِ عمقِ فاجعه‌ است …
یک سو مغزهای خالیِ متمول و شکم‌هایِ سیری ناپذیرشان
و دیگر سو صاحبانِ هنر، مهارت و اندیشه‌هایِ نو و پویا با دست‌هایِ خالی و دویدن و نرسیدن…

پاسخ

صادق

20 تیر 1402 - 21:33

قلمت مانا حسین جان

پاسخ

ملودی

20 تیر 1402 - 21:36

درود، چقدر دلنشین بود. زندگی کردم، حس کردم و حسرت خوردم.
استاد عزیز! اینطور که پیداست اینجا به جز مشتی آخوند مفت خور، همه غریبیم!
جشن غدیرشان نمایش فقر ایران و ایرانی بود. فقر فرهنگ!

پاسخ

محسن

20 تیر 1402 - 22:38

سلام بر حسین آقای عزیز،

مثل همیشه عالی بود، تصویر سازی محیط ، همراه با احساس، دمت گرم.

پاسخ

سبحان

20 تیر 1402 - 23:36

سلام استاد، عالی بود. همچنان از شما می‌آموزیم و لذت می‌بریم.
بر یادداشتی قبلی‌تان نظر مخالفی نوشتم و لطف فرمودید پاسخ دادید. عذرخواهی می‌کنم اگر حرف ناروایی زدم. با وجود اختلاف نظرها شما را دوست داریم

پاسخ

امیر

21 تیر 1402 - 02:00

متاسفانه تا زمانی که این شیخ و دارو دسته اش حرف اول را در ایران می زنند هیج امیدی برای بهبود اوضاع نیست.

پاسخ

سمین

21 تیر 1402 - 05:38

درود و سپاس فراوان استاد

پاسخ

Makoo

21 تیر 1402 - 09:30

تو بهترینی

پاسخ

مجتباصاد

21 تیر 1402 - 10:30

کجاست اون خونه؟…
دمت گرم داداشم، اول این‌که زحمت کشیده شعر رو بسپار به اساتید چون من و برو داستانت رو بنویس، خیلی خوب نوشته بودی، با یک ادیت حرفه‌ای و با حذف مطالب انتهایی که پیرامون وضع مملکته، میشه داستان کوتاهی ناب ازش بیرون کشید.
جالب این‌که شکلی که تعریف کردی، تقریبا برای همه آدم‌هایی که روزی روستانشین بودن، مثل من، بسیار نوستالژی تراژیک مشترکی‌ست.
لاو یو حتا در ورامین و قرچک و پاکدشت و سایر

پاسخ

کاظم حسن زاده

21 تیر 1402 - 14:29

سلام حسین جان.
بیا تا برایت داستان های فقر مطلق زاهدان و حاشیه های آن را بگویم.
درد
هر روز جلوی چشممان
رژه می رود.
سخت است.خیلی سخت.
شاید در مرکز کشور و شهرهای برخوردار اوضاع بهتر باشد؛
شاید؛
وای به حال ما و استان و شهر ما

برای کسی مهم نیست چه می شود…

پاسخ

فاطمه

21 تیر 1402 - 16:21

درست زمانی که فکر می‌کردم همه چیز به مرور بهتر میشه؛ از همون موقع به مرور همه چی بدتر شد

پاسخ

محمدزاده

21 تیر 1402 - 16:43

بسیار خوب و قوی و البته دل آزار برای ایرانیان 👏👏👏

پاسخ

فریدون

21 تیر 1402 - 18:15

در ایران تا بُوَد ملا و مفتی
به روزِ بدتر از این هم ……

پاسخ

مهرداد

23 تیر 1402 - 11:59

سلام
چقدر درست نوشتید که فرهنگ و احترام جای خودش رو داده به وقاحت و بی فرهنگی اما فقر شاید یکی از اجزای این دومینو نابودی کشور و ایران باشه.
به امید روزی که همه بفهمند « فهمیدم که کار صدف های ابله است تا پای جان محافظت از گوهری که نیست.»

پاسخ

ناشناس

23 تیر 1402 - 19:56

آقا ممنون. بخش اول متنت خوب بود (توصیف زمان قدیم روستاتون) ولی بخش دوم (اوضاع درب. داغون الآن در اثر رشد حاشیه نشینی) رو خیلی خلاصه نوشته بودی به نظر من جای تفصیل داشت. با این حال ممنون

پاسخ

ل. متحد

27 تیر 1402 - 08:51

درود بر شما جناب جنتی
متأسفانه گرچه تلخ اما این اتفاقات واقعا در حال روی دادن است، در کشوری که مردمش به گذشته و فرهنگشان افتخار میکنند.

پاسخ

ولی سراج

27 تیر 1402 - 10:49

بی دوست، زندگانی چنان ذوقی ندارد.

پاسخ

راحله

27 تیر 1402 - 15:31

سلام و عرض ادب
قلم شما مانا باشد.
خدا سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمیدهد مگر اینکه آنان به دست خودشان بخواهند که تغییر دهند.
همه ی ما به وقایع در حال حاضر، شاهدیم. حال اینکه چرا این روندِ رو به تزلزل، ادامه دارد به این علت هست، اقلیتی که از خوان گسترده متنعم هستند، به علتِ فرافکنی هایِ به نفعِ خویش، چون سدی مقابل عموم مردم قرار گرفته اند.عوام زیر فشار اقتصادی فقط مجال این را دارند که به فکر قوت خودشان باشند.فقر در لایه های زندگی مردم تار بسته. انسجام فکری ازبین رفته .هرکس به فکر خود است .انسانیت کمترین نمود را در زندگی دارد .نمیدانم زمانی که سعدی علیه الرحمه فرمودند بنی آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند ذره ای از ناملایمات عصر و زمان ما را درک کرده بود واین شعر را سرودند یا نه.

پاسخ

مسافر

28 تیر 1402 - 15:59

هیچ ظلمی صورت نمی گیرد مگر اینکه به لباس تقوا مزین شده باشد …

پاسخ

somi

26 مرداد 1402 - 00:21

فقر ریشه ی همه ی دردهاست.

پاسخ

رضا

18 آذر 1402 - 18:15

به نظرم خیلی مستعدی احسنت

پاسخ

مهسا

13 دی 1402 - 00:05

چقدر اصیلید و نازنین.
قلمتون پایدار.
بمونید برامون.

پاسخ

مبین

22 دی 1402 - 10:08

سلام و عرض ادب خدمت دوستان، کسی اطلاع داره بنده چطور می تونم از دوره های استاد با خبر بشم؟

پاسخ

مبین

22 دی 1402 - 10:10

سلام و عرض ادب، کسی از دوستان اطلاع داره من چطور می تونم از دوره های استاد باخبر بشم؟

پاسخ

محمد کرمانی

11 بهمن 1402 - 21:40

با سلام وآرزوی توفیق، داستان را زود تمام کردی !! خیلی جای کار داره به اندازه یک کتاب قطور چند جلدی !!!

پاسخ

مجید نجفی بهاری

20 بهمن 1402 - 17:16

بسیار عالی
قلمتان پُر جوهر

پاسخ

ناهيد

11 فروردین 1403 - 14:18

بله مبارزه با آمریکای جهانخوار و کسانی که می خواهند نوکر او باشند تا او بتواند در کشور ما به مطامع خود برسد خرج دارد. جنابعالی بگو چه باید کرد. آیا ما می توانیم تمام تحریمهایی را که برای خدا به ما تحمیل شده است بشکنیم. همه مردم این چیزهایی را که تو نوشته ای می دانند اما اگر می توانی راه حل بده. شاید منظورت این است که باید مانند زمان شاه نوکر آمریکا بشویم. شاید هم فکر می کنی که مردم ایران در زمان شاه وضعی بهتر از الآن داشته اند. اما بدان که یک ایرانی اصیل برای راحتی خود را به آمریکا و اسرائیل نمی فروشد. همین.

پاسخ

ناهيد

12 فروردین 1403 - 10:07

مراجعه بفرمایید.
http://nahidkhirolahi.blogfa.com/post/2354

پاسخ

رضا

13 اردیبهشت 1403 - 00:19

این رو شما نباید بفرمایید
اجازه بدید مسئول مملکت پشت تریبون با صدای رسا بگن مردم باید سختی و رنج تحریم رو تحمل کنید ،چون آمریکا کشور قدرتمندی هست و تحریم هایی که می‌کنه به ضرر شما مردم عادی هست ،پس تحمل کنید،نه اینکه بیان با غرور بگن آمریکا رو به افول هست ، تحریم ها هیچی نیست،ضمنا کشورهایی که آمریکا در آنجا سفارت و پایگاه داره چقدر غارت و تجاوز توسط آمریکا اتفاق افتاده ؟؟

پاسخ

یک دیدگاه بنویسید

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.